ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻌﺠﺒﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﺟﺪﯾﺪ ﭼﯿﺴﺖ ...
ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺗﺎﺯﻩ
ﺷﺪﻩ، ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺳﻮﺍﻟﯽ
ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﻨﯿﺪ -- ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯾﺪ .
ﺁﻥ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻐﺰ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﯾﻂ،
ﻭﯾﮋﮔﯿﻬﺎ، ﺧﺼﺎﯾﺺ ﻓﺮﺩﯼ، ﻧﻈﺮﺍﺕ، ﻗﻀﺎﻭﺗﻬﺎ، ﻭ
ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﺶ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﮐﺮﯾﺸﻨﺎ ﻣﻮﺭﺗﯽ
ﺯﻛﻮﻱ ﻳﺎﺭ ﻣﻲﺁﻳﺪ، ﻧﺴﻴﻢ ﺑﺎﺩ ﻧﻮﺭﻭﺯﻱ
ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺩ ﺍﺭ ﻣﺪﺩ ﺧﻮﺍﻫﻲ، ﭼﺮﺍﻍ ﺩﻝ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺯﻱ
ﭼﻮ ﮔﻞ ﮔﺮ ﺧﺮﺩﻩﺍﻱ ﺩﺍﺭﻱ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻋﺸﺮﺕ ﻛﻦ
ﻛﻪ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﻏﻠﻂﻫﺎ ﺩﺍﺩ، ﺳﻮﺩﺍﻱ ﺯﺭﺍﻧﺪﻭﺯﻱ
/ ﺣﺎﻓﻆ
ﮔﻮﯾﯿﻢ ﻫﻤﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ/
ﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﻝ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎ ﺷﺪﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺗﺎ ﺷﺎﻡ ﺍﺑﺪ ﺳﺮ ﺧﻮﺵ ﻭ
ﻣﺴﺘﯿﻢ
••••
ساختن واژه ای به نام «فردا» بزرگترین اشتباه انسان بود،
تا زمانی که کودک بی سوادی بودیم و با این واژه آشنایی
نداشتیم،
خوب زندگی میکردیم.تمامی احساساتمان،
غم و شادیمان و هرچه داشتیم را همین امروز خرج میکردیم
انگار فهمیده تر بودیم، چون همیشه میترسیدیم شاید فردا نباشد.
از وقتی «فردا » را یاد گرفتیم،
همه چیز را گذاشتیم برای فردا.
از داشته های امروز لذت نبردیم و گذاشتیم برای روز مبادا...
شاید باید اینگونه «فردا» را معنی کنیم....
«فردا»روزیست که داشته های امروزت را نداری.
پس امروزت را زندگی کن
دلتون آروم،لبتون خندون،تنتون سالم،صبحتون به نیکی
#انسانیت
یعنی دور ریختن باورهای کهنه
و گام برداشتن به سوی روشنفکری
انسانیت یعنی اگر روشنفکر هستیم
همانطور که برای دیگران نظر میدهیم برای خود و خانواده ی خود نیز، همان نظر را داشته باشیم
لطفا فقط برای (#زن ها) و مردهای در خیابان روشنفکر نباشیم
#سامیار_صحرایی
غزلی درخواستی از زبان یک مادر که دخترش را از دست داده است.
تمام آرزویم را به باد قصه ها دادی
تو رفتی از کنار من، ولی همواره در یادی
چه می شد قصه برگردد، بیایی پیش این مادر
چرا ای دختر نازم به فکر رفتن افتادی؟
تمنای منی مادر، تمنا می کنم برگرد
برای این منِ مادر، هنوزم تازه نوزادی
چراغ خانه ام خاموش شد وقتی، که رفتی تو
همه شادند عید آمد، ندارم بی تو دلشادی
شکستی بال پروازم پریدی از قفس رفتی
سکوتی گشته ای اما، سکوتی مثل فریادی
نگاهم را نمی بینی، پر از اشک است و می بارد
مزارت را بیارایم، شود مانند آبادی
تن خاکیّ ِ تو ای گل پر از بوی بهاران بود
به رقص گیسوان خود شمیم یاس می دادی
بهشتی بودی و رفتی، مرا تنها رها کردی
مبر از یاد خود مادر! مرا حالا که آزادی
#حمید_حسینی
شهر چشمانت شده زندان مرا
کی شود روزی کنی مهمان مرا؟
جان و دل را می دهم بینم تو را
آرزو دارم کنی بی جان مرا
بوسه هایی ناب گیرم از لبت
با اداهایت کنی عریان مرا
تاج عشقت را گذاری بر سرم
بر سرای دل کنی سلطان مرا
پیچ و تابی چون دهی بر گیسوان
می بری در جادّه ی حیران مرا
قطره های اشک تو عاشق شده
دوست دارد تا شود باران مرا
باد هم انگار دارد می وزد
رایحه می آرد از ریحان مرا
بوسه ای زن بر لبان مست من
تا کنی افسانه ی مستان مرا
#حمید_حسینی
ﯾﺎ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﯾﻢ ﯾﺎ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﯾﻢ
ﻏﺮﺿﻢ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﻪ ﺗﻮ ﺁﯾﯽ ﭼﻪ ﻣﻦ ﺁﯾﻢ .
شیار لب هایت
معراج آیه هایی ست
که در هیچ کتاب مقدسی
نخوانده ام
هر شب
به وحی بوسه هایت
بیدارم ...!✨