بی قافیه ها

شعر نو معاصر و جملات فلسفی

بی قافیه ها

شعر نو معاصر و جملات فلسفی

بی قافیه ها

‏آنچه ما را به سمت بهتر شدن تغییر می‌دهد«آگاهی»است؛آگاهی،فقط باسواد بودن نیست،بلکه باسواد رفتار کردن است
آگاهی منجر می‌شود به درست زندگی کردن

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

حافظ

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ب.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم

که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم

ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر

چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو

کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم

به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم

کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم

به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون

درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمی‌دانم

چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم

درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم

یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی

یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم

کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی

من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم

دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت

ز برق عشق آن دلبر بجز اخگر نمی‌دانم


عطار

...


صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم


دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم


آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم


با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم


آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم


گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد

دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم


دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم


نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...



#حضرت-حافظ

مولانا

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

چشم مستت از غزل 

         دیوانه می سازد مرا

مستیت در شاعری

       افسانه می سازد مرا

راز عشقت با کسی 

هرگز نمی گویم بدان

          گرچه می دانم غمت 

غمخانه می سازد مرا





#مولانا




......ضعیف النفس ترین شخص 

مردی است 

که عشق را در زنی بیدار می کند 

بدون انکه 

قصد دوست داشتن آن زن را

داشته باشد.. 


- باب مارلی -

.....


دیروز زنی را دیدم که مرده بود

و مثل ما نفس می‌کشید


راستی یک زن چطور می‌میرد

مرگش چگونه است


یا لبخند به لب ندارد

یا آرایش نمی‌کند

یا دست کسی را نمی‌فشارد

یا منتظر

آغوشی نیست

یا حرف عشق که می‌شود پوزخند می‌زند


آری زن‌ها اینگونه می‌میرند


(گابریل گارسیا مارکز)مو


عاشقانه های او

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۲ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر


ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ

ﻣﺜﻞ ﭘﯿﭽﮑﻰ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﻯ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﭘﺮﻭﺍﺯ

ﺑﺎﻝ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،

ﻣﺜﻞ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺍﻯ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﻑ

ﺑﻪ ﻫﻮﺍﻯ ﺑﻬﺎﺭ

ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ

ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻰ ﺑﺎﺭﺩ


.....‌...



ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﻣﻮﺍﺟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻄﺤﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺳﺮﮐﻮﺏ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺑﻪ ﺳﺎﺣﻞ ﺑﺮﺳﻨﺪ .

ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺳﻄﺤﯽ ﻭ ﺯﻭﺩ ﮔﺬﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻦ .

ﺩﺭﯾﺎ ﻫﻢ ﺳﻄﺢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻢ ﻋﻤﻖ ، ﺭﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺍﺳﺖ .

ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﭘﺮ ﺑﺎﺵ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺗﻼﻃﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﻥ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰ ،ﻭ ﺍﺯ ﺗﻨﺪﺑﺎﺩ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﯿﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ

ﺑﺎﺵ ......


....‌



ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﮐﻨﺪ .

ﺩﺍﻻﯾﯽ ﻻﻣﺎ


.....



ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺩﻣﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻧﺸﻮﻥ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻧﺨﻮﺭ !!!!

ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻮﻋﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺑﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺳﺖ .. ﻫﺮ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﺩﯼ ﺩﺍﺭﺩ٬ ﻓﻘﻂ ﻧﺤﻮﻩ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ... ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺭﺍﺩﺭﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ٬ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎﺩﺭﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ !!!!!!

ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍﻣﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺴﺘﯽ ﻣﮑﻦ

ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻏﻤﺶ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ ...

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﯼ ﻭﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮔﻼﯾﻪ ﮐﻨﯽ ..... ﻧﻈﺮﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍﺷﺎﮐﺮ ﺑﺎﺵ .....

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻱ ﻓﮑﺮﺵ ؛ ﺷﺮﯾﻒ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻱ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﻭﻗﺎﺑﻞ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻧﯿﮑﺶ ..



.‌‌‌‌.....



ﺣﺘﯽ ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ...

ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ،

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﻋﺼﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎﺳﺖ ...


......


ای بغض فروخوردہ، مرا مرد نگهدار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم....

فاضل نظری

........


آرزویم

با ” تو ” بودن است!

اما

نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو !

آرزویم این است که

” بخواهی و بمانی ”

نه اینکه بمانی به خواهشم ...!

بعضی ها ﺭﺍ میتوان ﺧﻮﺍﺳﺖ 

ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ !

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ باید 

ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ نباید ﺧﻮﺍﺳﺖ !

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !


ﺍﻣﺎ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ 

 ﺍﺳﯿــــﺮِ ﺍﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩِ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ . . .


.....



گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم


به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام

خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم


پرده مطربم از دست برون خواهد برد

آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم


پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم


منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم


دیده بخت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم


چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم


دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا

بجز از خاک درش با که بود بازارم...



#حضرت-حافظ


........


در انتظار توام 

در چنان هوایی بیا 

که گریز از تو ممکن نباشد .. 

تو ...


.......

آدم که دلش بگیرد،

دردش را

به کدام پنجره بگوید

که دهانش

پیش هر قریبه ای باز نشود..!؟


.......


حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

#قیصر_امین_پور

.......
عیب ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ
ﺳﺮ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺸﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﮑﺪﻩﻫﺎ
ﻣﺪﻋﯽ ﮔﺮ ﻧﮑﻨﺪ ﻓﻬﻢ ﺳﺨﻦ ﮔﻮ ﺳﺮ ﻭ ﺧﺸﺖ
ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﻡ ﻣﮑﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻟﻄﻒ ﺍﺯﻝ
ﺗﻮ ﭘﺲ ﭘﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﻪ ﺯﺷﺖ
ﻧﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺗﻘﻮﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺑﺲ
ﭘﺪﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺑﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﻬﺸﺖ
ﺣﺎﻓﻈﺎ ﺭﻭﺯ ﺍﺟﻞ ﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺁﺭﯼ ﺟﺎﻣﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﯼ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﺮﻧﺪﺕ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ
《 ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ

سالار عقیلی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

آواز: سالارعقیلی 

با غزلی از حضرت مولانا


ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من

نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من

یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو

می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من

اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان

این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من

گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان

تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من

خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر

وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من

چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او

گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من

گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان

خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من

گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی‌جام تو

بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازارمن 

سالارعقیلی لینک دانلوددریافت

حجم: 3.66 مگابایت

عطار رهی معیری

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

آن ﻗﺪﺭ ﺑﺎ ﺁﺗﺶ ﺩﻝ ﺳﺎﺧﺘﻢ ﺗﺎ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻥ ﯾﺎ ﺳﺎﺧﺘﻢ ﯾﺎ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﺳﺮﺩﻣﻬﺮﯼ ﺑﯿﻦ ﮐﻪ ﮐﺲ ﺑﺮ ﺁﺗﺸﻢ ﺁﺑﯽ ﻧﺰﺩ

ﮔﺮﭼﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﺮﻕ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﯽ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺷﻤﻊ ﻃﺮﺏ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻊ

ﻻﻟﻪ ﺍﻡ ﮐﺰ ﺩﺍﻍ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﻫﻤﭽﻮ ﺁﻥ ﺷﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺍﻓﺮﻭﺯﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﺁﻓﺘﺎﺏ

ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﻣﻪ ﺭﻭﯾﺎﻥ ﻭ ﺑﯿﺠﺎ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﻝ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻮﺝ ﺍﺷﮏ

ﺷﻮﺭﺑﺨﺘﯽ ﺑﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺭﯾﺎ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﺷﻤﻊ ﻭ ﮔﻞ ﻫﻢ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺷﻌﻠﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﺗﺸﻨﺪ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﺎﮐﺒﺎﺯﺍﻥ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﺟﺎﻥ ﭘﺎﮎ ﻣﻦ ﺭﻫﯽ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻋﺎﻟﻤﺘﺎﺏ ﺑﻮﺩ

ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺗﻢ ﺧﻮﺩ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﺭﻫﻰ _ ﻣﻌﻴﺮﻯ



.........




ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا


جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا


ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

نیست جز روی تو درمان چشم گریان مرا


گرچه از سرپای کردم چون قلم در راه عشق

پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا


گر امید وصل تو در پی نباشد رهبرم

تا ابد ره درکشد وادی هجران مرا


چون تو می‌دانی که درمان من سرگشته چیست

دردم از حد شد چه می‌سازی تو درمان مرا


جان عطار از پریشانی است همچون زلف تو

جمع کن بر روی خود جان پریشان مرا


عطار



نوشته ی از بزرگان

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۱ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

آدم که دلش بگیرد،

دردش را

به کدام پنجره بگوید

که دهانش

پیش هر قریبه ای باز نشود..!؟



........‌.


من چیزی از عشق مان
به کسی نگفته ام!
آنها تو را هنگامی که
در اشکهای چشمم
تن می شسته ای دیده اند...
نزارقبانی

...........
ﻣﺎﺭﯾﻦ ﺳﻮﺭﺳﮑﻮ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺑﺪﯼ ﻣﯿﮕﻪ ؛
)) ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﺩ ﻭ
ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻔﺎﺵ ﻫﺎ . ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻗﺪﻣﯽ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻥ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﻧﺠﺪ ؟ (( ....
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﻢ ﺗﻮﻗﻊ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺸﻨﻮﻩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻪ ، ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ
ﻧﮑﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺑﺮﻧﺠﻪ !! ....
ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﮐﻤﮏ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ .
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﻭﻥ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﯾﺎ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻦ ،
ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ .
/ ﺭﺿﺎ ﮐﻼﻫﯽ


...‌‌‌‌......

بر ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺍﻭ .

.......


ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﭼﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﺩﯾﺪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻭ ﺍﺭﺯﯾﺎﺑﯽ ﺁﻧﻬﺎ
ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﻩ
........

ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ “ ﺳﮑﻮﺕ ” ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺣﺮﻑ
ﻭ “ ﻧﺒﻮﺩﻥ ” ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺳﺖ . . .
.......





فلسفی شعر همه

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۸ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

بعضی از آدما زیر سنگینی حجاب هم وقیحند ! 

بعضی از آدم ها با پریشانی  موهایشان هم نجیبند.....

وقاحت و نجابت در ذات آدم هاست.


.................

آنچه مانده است ز ته جرعه ی عمرم باقی

خوردنش خون دل و ماندن او دردسرست

صائب تبریزی


......‌‌‌‌...


زندﮔﯽ ﺭﻭﯾﺎ ﻧﯿﺴﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯿﺴﺖ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺗﻬﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺭ، ﺯﺩﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﯼ ﺧﺸﮏ ﻭ ﺗﻬﯽ ﺑﺬﺭﯼ ﺭﯾﺨﺖ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺗﻮ

ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ !




.........


منﺗﻤـــــﺎﻡ ﺷــــــــﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ

ﺩﺭ ﻭﺻــــــــﻒ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺖ ﺳـــــــــــــﺮﻭﺩﻩ ﺍﻡ !

ﻭ ﺍﮔﺮ ﯾــــــــــﮏ ﺭﻭﺯ ﻧﺎﮔﻬـــــــــــﺍﻥ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﻧﻪ ﺳــــــــﺮ ﺑﺮﺳﯽ

........




اگه عقایدتو با تفکر و مطالعه به دست بیاری،

کسی نمیتونه بهشون توهین کنه.

کسی چیزی بر خلافشون بگه عصبانی نمیشی،

یا میخندی یا به فکر فرو میری.

| برتراند راسل |


........


بیشتر بیـشعورها را مى توان از روى رفتار تهاجمى و اخلاق قلدرمأبانه شان 

شناخت،اگر با گردن کلفتى و تـرساندن دیگران نتوانند کارشان را به انجام برسانند،حـُقه سوار مى کنند،یا قانون و مقررات را طورى انگولک مى کنند تا نتیجه اش به نفعشان باشد..


مسئله ى انکار در بیشـعورى هم

مسئله ى مهمى است...

آنها قبول نمى کنند که باید مسئولیت پذیر باشند و یا دست کم زیر حرفشان نزنند و حاضر به پذیـرش اشکال و اشتباه در کارشان باشند..


بیشـعورها کسانى اند که فـکر مى کنند قانون در رابطه با آنها تعریف و 

معین مى شود و آنها تافته هاى جدا بافته اند که حق انجام هر کارى که

اراده کنند را دارند،بیشـعورى

مـرض وقاحـت و سوء استفاده از دیگران است.


مـشکل درمـان بیشـعورى،این است که

آدم بیشـعور معمولأ قبول نمى کند 

بیشـعـور است....

اگر هم قبول کند،باز هم تمایل دارد تقصیر آن را به گردن دیـگران بیندازد.




 | خاویر کرمنت |


......‌

برﺍﯼ ﺗﻮ ...

ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺎﯾﻢ ﺟﺰ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺍﻻﻥ ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﺪﻝ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺷﺪ

ﮐﻪ ﻗﻄﻌﺎ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ

ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﯽ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺗﻘﺪﯾﻤﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ

ﺳﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺣﺮﻑ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ

ﭘﺮ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺏ

ﺩﻟﺖ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﮕﺎﻧﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻨﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ

ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺎﯾﻢ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﻭ ﯾﻘﯿﻨﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺗﺮﻧﺪ

ﺑﯽ ﻣﺜﺎﻝ ﻭ ﺑﯽ ﺷﮏ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﺮﯾﻦ ...

ﺭﺍﺳﺘﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ؟؟؟


..........




ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ،

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ،

ﺗﻮ ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ،

ﺩﻟﺒﺮﮐﻢ ....

............... 



ﻫﺮﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻋﻤﻴﻖ ﺗﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ .

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻳﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ

ﺩﺍﺷﺖ . ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻓﺮﺍﻕ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ

ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻭ ﮔﺬﺭﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﺷﺎﻳﺪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﺭ ﻳﺎﺩ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﺍﻣﺎ ﺭﻧﺠﻬﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺶ ﻓﺮﻕ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ

ﺗﺎ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﺩﻡ ﺭﺧﻨﻪ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ .. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ !

# ﺍﻭﺭﯾﺎﻧﺎ _ ﻓﺎﻻﭼﯽ

# ﻧﺎﻣﻪ _ ﺑﻪ _ ﮐﻮﺩﮐﯽ _ ﮐﻪ _ ﻫﺮﮔﺰ _ ﺯﺍﺩﻩ _ ﻧﺸﺪ

مثل هرشب هوس

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

مثل هر شب ، هوس عشق خودت زد به سرم

چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم


این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار

بال پرواز دلم کو ، که به سویت بپرم؟


از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من

بین این قافیه‌ها گم شده و در‌به‌درم


 تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر

این همه فاصله کوتاه شود در نظرم


بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم !

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم !


بی تو دنیا به دَرَک ! بی تو جهنّم به دَرَک !

کفر مطلق شده ام، دایره‌ای بی‌وترم


من خدای غزل ناب نگاهت شده‌ام

از رگ گردن تـــو ، من به تو نزدیکترم


#امید_صباغ_نو



مشیری کدکنی

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۴ ق.ظ | علی غلامی | ۱ نظر

درﺩﻫﺎﯼ ﻣﻦ

ﺟﺎﻣﻪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ

ﺗﺎ ﺯ ﺗﻦ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﻡ

ﭼﺎﻣﻪ ﻭ ﭼﮑﺎﻣﻪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺳﺨﻦ ﺩﺭﺁﻭﺭﻡ

ﻧﻌﺮﻩ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ

ﺗﺎ ﺯ ﻧﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﻡ

ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻨﯽ

ﺩﺭﺩﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﻬﻔﺘﻨﯽ ﺍﺳﺖ

..‌‌‌‌‌.........


منﺗﻤـــــﺎﻡ ﺷــــــــﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ

ﺩﺭ ﻭﺻــــــــﻒ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺖ ﺳـــــــــــــﺮﻭﺩﻩ ﺍﻡ !

ﻭ ﺍﮔﺮ ﯾــــــــــﮏ ﺭﻭﺯ ﻧﺎﮔﻬـــــــــــﺍﻥ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﻧﻪ ﺳــــــــﺮ ﺑﺮﺳﯽ

...

ﺩﺳـــــــــﺖ ﺧﺎﻟﯽ , ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ

ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ !

ﻧﻘــــــﺎﺵ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﺗﺎ ﺍﺑﺪﯾﺖ ﻧﻘﺶ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ

ﺑﺮ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿـــــــﺎ

ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺸﯿﺪ


........


زندﮔﯽ ﺭﻭﯾﺎ ﻧﯿﺴﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯿﺴﺖ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺗﻬﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺭ، ﺯﺩﻥ ﭘﯿﻮﻧﺪﯼ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﯼ ﺧﺸﮏ ﻭ ﺗﻬﯽ ﺑﺬﺭﯼ ﺭﯾﺨﺖ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ

ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺗﻮ

ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﯿﺰﺍﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ !


...............


شب ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﻍ ﻭ ﻣﻬﺘﺎﺏ

ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼِ ﺁﺏ

ﻭﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻣﺸﯽ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ

ﮐﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻧﺎﺏِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﺑـــــــــــــــــ

" ﮐﺪﮐﻨﯽ


........



گرﯾﻪ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺁﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﻛﻨﺪ

ﺧﻨﺪﻩ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﻛﻪ ﺩﻝ ﻫﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ...

ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﺗﺮﻛﯿﺐ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺍﺳﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺭﺍ

ﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺷﺎﺩﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍ

" ﻗﯿﺼﺮ ﺍﻣﯿﻦ ﭘﻮﺭ


...‌‌.......‌


گاهی ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺷﻬﺮ

ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ

ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ

ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﻢ

" ﻣﺸﻴﺮﻱ "


..........


اینﺩﻻﻭﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻭﻗﺖ

ﻧﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻩ ﺑﺎﺭ، ﮐﻪ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻮ

‏« ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ؟ ‏» ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﭙﺮﺱ

‏« ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ‏» ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﮕﻮ

" ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ "


........


ای ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻳﺪ ؟

ﻋﻤﺮ ﮔﺮﺍﻥ ﻣﺎﻳﻪ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮔﺬﺍﺭﻳﺪ ؟

ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺁﺭﻳﺪ

ﻫﻴﭻ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍﺭﻳﺪ

ﻭﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺩﻝ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮ ﻧﺴﭙﺎﺭﻳﺪ

ﮔﺮ ﺑﻪ ﺛﺮﻳﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻫﻴﭻ ﻧﻴﺮﺯﻳﺪ

ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻳﺪ

ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻳﺪ

" ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ


........


ﺩﻟﻢ " ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ "

ﺑﻐﻀﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ،

ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ

" ﺩﻟﻤﻮ " ﺑﻨﺪﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ

ﯾﺎ " ﺩﻧﯿﺎ " ﺭﺍ

گنجشکی را که در دست داری

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۰۵ ب.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی

این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی


حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود

مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی


از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا

این همه تیر جفا بر من مسکین چه زنی


از غم تو غنیم وز همه عالم درویش

نیست چون من به جهان از غم درویش غنی


مکن ای دوست تکبر که برآرم روزی

نفسی سوخته وار از سر بی‌خویشتنی


این همه کبر مکن حسن تو را نیست نظیر

نه ختن ماند و نه نیز نگار ختنی


این دم از عالم عشق است به بازی مشمر

گر به بازی شمری قیمت خود می‌شکنی


گر تو خواهی که چو عطار شوی در ره عشق

سر فدا باید کردن تو ولی آن نکنی...



#عطار



...........


موی بشکافی به عیبِ دیگران

چو به عیبِ خود رسی کوری از آن

(مولانا)


...........




عقیده میتونه عقیده من باشه ، اما حقیقت نمیتونه حقیقت من باشه. حقیقت متعلق به هیچکس نیست برای همین همیشه سر عقیده میجنگند نه بر سر حقیقت!!


#برتراند_راسل


......





هرگز گنجشکی را که در دست داری 

به امید گرفتن کبوتری که در هوا است

رها مکن...