بی قافیه ها

شعر نو معاصر و جملات فلسفی

بی قافیه ها

شعر نو معاصر و جملات فلسفی

بی قافیه ها

‏آنچه ما را به سمت بهتر شدن تغییر می‌دهد«آگاهی»است؛آگاهی،فقط باسواد بودن نیست،بلکه باسواد رفتار کردن است
آگاهی منجر می‌شود به درست زندگی کردن

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

انسانیت-انسان

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر



من همین قدر که

با حال و هوایت گه گاه 

برگی از باغچه ی شعرْ بچینم کافی ست...


فکر کردنْ به تو یعنی

غزلی شور انگیز

که همین شوقْ مرا خوبترینم کافی ست...

(محمد علی بهمنی)

......




چو خویشتن نَتْوانَد که می خورَد قاضی

ضرورت ست که به دیگران بگیرد سخت


که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز؟

دروغ گفت که دستش نمیرسد بدرخت

(سعدی)

....


در به درتر از باد زیستم

در سرزمینی که گیاهی در آن نمی روید.


ای تیزخرامان!

لنگی پای من 

از ناهمواری راه شما بود.


#شعر_ایران // #شاملو » 


....


تو سراب موج گندم، تو شراب سیب داری

تو سر فریب –آری!- تو سر فریب داری


لب بی وفای او کی به تو شهد می چشاند

چه توقعی ست آخر که از این طبیب داری


شب دل بریدن ماست چه اتفاق خوبی

چمدان ببند بی من سفری قریب داری


پس از این مگو خیانت به حکایت یهودا

که میسح نیست آن کس که تو بر صلیب داری


چه شکایتی ست از من که چرا به غم دچارم

تو که از سروده های دل من نصیب داری


#شعر_ایران// #فاضل_نظری

...


اگر می شد صدا را دید

چه گل هایی!

چه گل هایی!

که از باغ صدای تو

به هر آواز می شد چید.


اگر می شد صدا را دید...


#شعر_ایران // #دکتر_شفیعی_کدکنی

.....



#شعر-جمله-داستان

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۲ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

می ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ

ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ

ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ :

ﺍﯾﻦ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ


....

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش


#حافظ

...


دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست؟

یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست؟


تا اخم کنی دست به خنجر بزند

پلکی بزنی به سیم آخر یزند


تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود

تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود


ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو

دیوانه تر از من چه کسی بود؟بگو


#علیرضا_آذر

...

«نادانی یک ویروس است

وقتی که شروع به پخش شدن بکند، دیگر درمان شدنی نیست

مگر با منطق و استدلال !

بخاطر انسانیت، خودمان باید درمانش باشیم.»


#نیل_دگراس_تایسون


.....

هیچگاه به خاطر چند خطای کوچک، یک رابطه حقیقی را ترک نکنید.

هیچکس بی عیب نیست.

هیچکس به طور کامل درست نمی گوید.

و در انتها، مهربانی از همه چیز برتر است


......



دستم خالی ست


و


فقط دوکلمه برایت می‌نویسم


ولی جان خودت خوب تفسیرش کن:


"دوستت  دارم"


....


زندگی را با*غم نبودنت* پیوند دادم!


از بس که عضو جدیدش ناهمگون بود


باهرنفس پیوند را پس داد.


.....


نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون

که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

#فاضل_نظری


....


یادمان باشد، محبت تجارت پایاپای نیست! چرتکه نیندازیم که من چه کردم و در مقابل تو چه کردی، بی شمار محبت کنیم. حتی اگر به هردلیلی کفه ی ترازوی دیگران سبک تر بود. اگر قرار باشد خوبی ما، وابسته به رفتاردیگران باشد. این دیگر خوبی نیست؛ بلکه معامله است.


.....


آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی...

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی...!

شعر

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ب.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

هرگز گمان مبر

زخیال تو غافلم

گر مانده ام خموش

ُخُدا داند و دلم.


....‌‌..


افکار منفی شمادرباره ی 

دیگران به آنان صدمه نمی زند ٬

به شما صدمه می زند‌.


....‌



" ﺧـــﻮﺑــــﯽ؟ "

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺗﻤـــﺎﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻏــﻮﻏـــﺎ

ﻣﯿﮑﻨﺪ ..

ﻭﺩﺭﺟﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺭﻭﻏﻬﺎ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ...

" ﺧﻮﺑﻢ


....‌


ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻫﻨﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺗﻼﻓﯽ

ﻧﯿﮑﯽ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻦ،ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﯾﺪ .

ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ


...‌



هیچگاه به خاطر چند خطای کوچک، یک رابطه حقیقی را ترک نکنید.

هیچکس بی عیب نیست.

هیچکس به طور کامل درست نمی گوید.

و در انتها، مهربانی از همه چیز برتر است


...‌‌..


#شعر 


دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست؟

یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست؟


تا اخم کنی دست به خنجر بزند

پلکی بزنی به سیم آخر یزند


تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود

تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود


ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو

دیوانه تر از من چه کسی بود؟بگو


#علیرضا_آذر



با تو خوشبختم

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ

ﻣﺜﻞ ﭘﯿﭽﮑﻰ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﻯ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﭘﺮﻭﺍﺯ

ﺑﺎﻝ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،

ﻣﺜﻞ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺍﻯ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﻑ

ﺑﻪ ﻫﻮﺍﻯ ﺑﻬﺎﺭ

ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ

ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻰ ﺑﺎﺭﺩ

......

ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﻣﻮﺍﺟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻄﺤﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺳﺮﮐﻮﺏ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺑﻪ ﺳﺎﺣﻞ ﺑﺮﺳﻨﺪ .

ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺳﻄﺤﯽ ﻭ ﺯﻭﺩ ﮔﺬﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻦ .

ﺩﺭﯾﺎ ﻫﻢ ﺳﻄﺢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻢ ﻋﻤﻖ ، ﺭﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺍﺳﺖ .

ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﭘﺮ ﺑﺎﺵ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺗﻼﻃﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﻥ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰ ،ﻭ ﺍﺯ ﺗﻨﺪﺑﺎﺩ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﯿﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ

ﺑﺎﺵ ......


......


ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﮐﻨﺪ .

ﺩﺍﻻﯾﯽ ﻻﻣﺎ


.....


ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺩﻣﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻧﺸﻮﻥ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻧﺨﻮﺭ !!!!

ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻮﻋﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺑﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺳﺖ .. ﻫﺮ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﺩﯼ ﺩﺍﺭﺩ٬ ﻓﻘﻂ ﻧﺤﻮﻩ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ... ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺭﺍﺩﺭﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ٬ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎﺩﺭﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ !!!!!!

ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍﻣﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺴﺘﯽ ﻣﮑﻦ

ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻏﻤﺶ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ ...

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﯼ ﻭﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮔﻼﯾﻪ ﮐﻨﯽ ..... ﻧﻈﺮﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍﺷﺎﮐﺮ ﺑﺎﺵ .....

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻱ ﻓﮑﺮﺵ ؛ ﺷﺮﯾﻒ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻱ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﻭﻗﺎﺑﻞ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻧﯿﮑﺶ


...


ﺣﺘﯽ چهار ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ...

ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ،

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﻋﺼﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎﺳﺖ ...


....


گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم


به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام

خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم


پرده مطربم از دست برون خواهد برد

آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم


پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم


منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم


دیده بخت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم


چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم


دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا

بجز از خاک درش با که بود بازارم...



#حضرت-حافظ

......



آرزویم

با ” تو ” بودن است!

اما

نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو !

آرزویم این است که

” بخواهی و بمانی ”

نه اینکه بمانی به خواهشم ...!

بعضی ها ﺭﺍ میتوان ﺧﻮﺍﺳﺖ 

ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ !

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ باید 

ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ نباید ﺧﻮﺍﺳﺖ !

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !


ﺍﻣﺎ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ 

 ﺍﺳﯿــــﺮِ ﺍﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩِ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ . . .


....

ای بغض فروخوردہ، مرا مرد نگهدار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم....

فاضل نظری

حافظ

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۲ ب.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم

که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم

ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر

چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو

کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم

به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم

کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم

به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون

درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمی‌دانم

چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم

درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم

یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی

یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم

کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی

من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم

دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت

ز برق عشق آن دلبر بجز اخگر نمی‌دانم


عطار

...


صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم


دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم


آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم


با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم


آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم


گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد

دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم


دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم


نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم...



#حضرت-حافظ

مولانا

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

چشم مستت از غزل 

         دیوانه می سازد مرا

مستیت در شاعری

       افسانه می سازد مرا

راز عشقت با کسی 

هرگز نمی گویم بدان

          گرچه می دانم غمت 

غمخانه می سازد مرا





#مولانا




......ضعیف النفس ترین شخص 

مردی است 

که عشق را در زنی بیدار می کند 

بدون انکه 

قصد دوست داشتن آن زن را

داشته باشد.. 


- باب مارلی -

.....


دیروز زنی را دیدم که مرده بود

و مثل ما نفس می‌کشید


راستی یک زن چطور می‌میرد

مرگش چگونه است


یا لبخند به لب ندارد

یا آرایش نمی‌کند

یا دست کسی را نمی‌فشارد

یا منتظر

آغوشی نیست

یا حرف عشق که می‌شود پوزخند می‌زند


آری زن‌ها اینگونه می‌میرند


(گابریل گارسیا مارکز)مو


عاشقانه های او

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۲ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر


ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ

ﻣﺜﻞ ﭘﯿﭽﮑﻰ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﻯ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﭘﺮﻭﺍﺯ

ﺑﺎﻝ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،

ﻣﺜﻞ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺍﻯ

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺑﺮﻑ

ﺑﻪ ﻫﻮﺍﻯ ﺑﻬﺎﺭ

ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ

ﺑﺎ ﺗﻮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻢ

ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻰ ﺑﺎﺭﺩ


.....‌...



ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﻣﻮﺍﺟﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻄﺤﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ،ﺳﺮﮐﻮﺏ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺑﻪ ﺳﺎﺣﻞ ﺑﺮﺳﻨﺪ .

ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺳﻄﺤﯽ ﻭ ﺯﻭﺩ ﮔﺬﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻦ .

ﺩﺭﯾﺎ ﻫﻢ ﺳﻄﺢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻢ ﻋﻤﻖ ، ﺭﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺍﺳﺖ .

ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎ ﭘﺮ ﺑﺎﺵ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺗﻼﻃﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﻥ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰ ،ﻭ ﺍﺯ ﺗﻨﺪﺑﺎﺩ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﯿﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ

ﺑﺎﺵ ......


....‌



ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﮐﻨﺪ .

ﺩﺍﻻﯾﯽ ﻻﻣﺎ


.....



ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺣﺴﺮﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺩﻣﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻧﺸﻮﻥ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻧﺨﻮﺭ !!!!

ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﻮﻋﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﺑﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺳﺖ .. ﻫﺮ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﺩﯼ ﺩﺍﺭﺩ٬ ﻓﻘﻂ ﻧﺤﻮﻩ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ ... ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺁﻥ ﺭﺍﺩﺭﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ٬ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎﺩﺭﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ !!!!!!

ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍﻣﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺴﺘﯽ ﻣﮑﻦ

ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻏﻤﺶ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ ...

ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﯼ ﻭﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮔﻼﯾﻪ ﮐﻨﯽ ..... ﻧﻈﺮﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍﺷﺎﮐﺮ ﺑﺎﺵ .....

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻱ ﻓﮑﺮﺵ ؛ ﺷﺮﯾﻒ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻱ ﺭﻓﺘﺎﺭﺵ ﻭﻗﺎﺑﻞ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻧﻤﯿﮕﺮﺩﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻧﯿﮑﺶ ..



.‌‌‌‌.....



ﺣﺘﯽ ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ...

ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ،

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﻋﺼﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎﺳﺖ ...


......


ای بغض فروخوردہ، مرا مرد نگهدار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم....

فاضل نظری

........


آرزویم

با ” تو ” بودن است!

اما

نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو !

آرزویم این است که

” بخواهی و بمانی ”

نه اینکه بمانی به خواهشم ...!

بعضی ها ﺭﺍ میتوان ﺧﻮﺍﺳﺖ 

ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ !

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ باید 

ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !

ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ نباید ﺧﻮﺍﺳﺖ !

ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ !


ﺍﻣﺎ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ 

 ﺍﺳﯿــــﺮِ ﺍﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩِ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ . . .


.....



گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم

همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم


به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام

خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم


پرده مطربم از دست برون خواهد برد

آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم


پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم


منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن

از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم


دیده بخت به افسانه او شد در خواب

کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم


چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید

با که گویم که بگوید سخنی با یارم


دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا

بجز از خاک درش با که بود بازارم...



#حضرت-حافظ


........


در انتظار توام 

در چنان هوایی بیا 

که گریز از تو ممکن نباشد .. 

تو ...


.......

آدم که دلش بگیرد،

دردش را

به کدام پنجره بگوید

که دهانش

پیش هر قریبه ای باز نشود..!؟


.......


حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

#قیصر_امین_پور

.......
عیب ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ
ﺳﺮ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺸﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﮑﺪﻩﻫﺎ
ﻣﺪﻋﯽ ﮔﺮ ﻧﮑﻨﺪ ﻓﻬﻢ ﺳﺨﻦ ﮔﻮ ﺳﺮ ﻭ ﺧﺸﺖ
ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﻡ ﻣﮑﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﻟﻄﻒ ﺍﺯﻝ
ﺗﻮ ﭘﺲ ﭘﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﻪ ﺯﺷﺖ
ﻧﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺗﻘﻮﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺑﺲ
ﭘﺪﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺑﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﻬﺸﺖ
ﺣﺎﻓﻈﺎ ﺭﻭﺯ ﺍﺟﻞ ﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺁﺭﯼ ﺟﺎﻣﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﯼ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﺮﻧﺪﺕ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ
《 ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ

سالار عقیلی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ق.ظ | علی غلامی | ۰ نظر

آواز: سالارعقیلی 

با غزلی از حضرت مولانا


ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من

نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من

یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو

می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من

اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان

این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من

گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان

تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من

خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر

وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من

چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او

گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من

گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان

خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من

گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی‌جام تو

بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازارمن 

سالارعقیلی لینک دانلوددریافت

حجم: 3.66 مگابایت